روزانه ۱۰

سلام سلام .

استرس گرفتم . واسه کارای دانشگاهم . کارای شرکت خیلی خوب پیش می ره . و من به عنوان یه نوعروس خیلی بیش از انتظاری ازم می ره ٬ وظیفه شناسم . ولی ۱۲ روز دیگه تاریخ کرکسیون طرحمه و من خیلی خیلی عقبم . خیلی علاقه دارم بشینم سرش کار کنم ولی وقتم واقعا محدوده . دیشب مهمون داشتم . خیلی خوش گذشت . دوست خودم . تقریبا ۴ سال با هم توی خوابگاه هم اتاقی بودیم . کل عکس ها و فیلم هایی که از جشنمون گرفته بود تماشا کردیم . ایشالله اونم زود جفتشو پیدا کنه و سرو سامون بگیره .

 فرداشب هم مهمونی دعوتیم  .  تازه این وسط باید زود زود به مامان اینای سروش هم سر بزنیم . چون سروش می گه اگه تنها بشن دلشون می شکنه . با همه این شلوغ پلوغی اوضاع داره بهم خیلی خوش می گذره . خونه خود آدم یه چیز دیگه است .

خاطرات قشنگ عروسیمون (۳)

و اما جشنمون ؟‌ ؟ !

اصلا فکر نمی کردم اینقدر خوش بگذره . جشن عقدمون رو خیلی دوست داشتم . (‌ از عقدمون یک سال و سه ماه گذشته )‌ خیلی کیف کرده بودم و سروش هم خیلی هوامو داشت و حواسش بهم بود .همش بهش می گفتم بازم همونطوری هستی توی عروسیمون ؟ و توی دلم دائم فکر می کردم بعیده بهم اونقدر خوش بگذره . ولی برخلاف تصورم خیلی لذت بردم . اصلا هم درقید سخت گیری های معمول نبودم و مثل یه مهمونی بودم که فقط اومده از مجلس لذت ببره . سروش هم که حسابی شنگول بود و توی رقص با صورت و چشماش قربون صدقه می رفت و دو سه بار هم حین رقص که فاصله مون کم شد گرفت منو بوسید.

دیگه همه اومدن وسط. اصلا جا واسه رقص نمونده بود . dj از این آهنگ جدیدا هم می گذاشت . از این هایی که دستامونو می گرفتیم بالا و پایین و بالا می پریدیم . همه دیگه رودربایستی های رو گذاشته بودن کنار . من هم خیلی بی استرس رقصیدم . تقریبا ۷۰ -۸۰ درصد تمرین هام حاضر شدم . ! تازه اینقدر عروس بی شیله پیله ای بودم .همه رو کلی تحویل گرفتم و تشکر کردم .

من که اگه جای مهمونا بودم خیلی بهم خوش گذشته بود . امیدوارم این طور بوده باشه .  . .

دوستای سروش که کولاک کردن . یه رقصای بامزه ای می کردن که همه مات شده بودن . با این اوضاع دوستای من طفلکی ها توی اقلیت قرار گرفته بودن .

رقص تانگو مون هم خداروشکر بی خطر برگزار شد . با این که اولین بارم بود تانگو می رقصیدم (‌البته به جز تمرین های قبل از عروسی!!! ) ولی بقیه گفتن خوب بوده . توی تمرین هامون یه قسمتی که من ۳ تا  چرخ پشت هم می زدم ٬‌بعدش روی دست سروش از کمر خم می شدم . سروش بهش می گفت :غش کردن . هی وسطش بهش می گفتم سروش بعد از چرخ غش می کنم که خودشو آماده کنه ٬ ولی سروش می گفت نه ولش کن .من خیلی دوست داشتم و اصرار کردم . ولی فکر کنم سروش نگران بود که سوتی بشه و منصرفم کرد . وسط رقص مامان و بابای سروش هم به ما ملحق شدن و دو تایی تانگو رقصیدن که خیلی صحنه قشنگی شد .

خلاصه مجلس تا ۲ صبح طول کشید . دیگه شارژ همه تموم شده بود .  نزدیک ۲:۳۰ با ۴- ۵ تا ماشین رفتیم بوق بوق . ولی اونقدر دیروقت بود که نمی شد زیاد سروصدا راه انداخت . یه جاهایی من از ماشین گل می کندم و پرت می کردم توی ماشین همراهامون که خیلی بامزه بود . تازه توی راه شاباش گرفتم  .  بی سرو صدا رفتیم توی کوچه . هم بابای من و هم پدر سروش خیلی حساس بودن که واسه همسایه ها مزاحمت ایجاد نکنیم . بعضی ها همون دم در خداحافظی کردن و نزدیکا اومدن تو . از قرآن ردمون کردن و چند دقیقه سرپا حرف زدن و رفتنننننننن . ..

ما موندیم و ما . . . . چیه ؟ ؟ توقع دارین بقیه اش رو هم بنویسم ؟ ؟ . .

و این طوری فصل جدیدی در زندگی ما  آغاز شد .  

خدا جونم مراقبمون باش .