روزانه ۱۰۶

چه روزای پر التهابی . . .  

خداکنه آخرش خیر باشه.  

خدا کنه این همه ترس و دلهره و ضرب و شتم برای دموکراسی حاصلی داشته باشه. 

خداکنه همه با هم یکدل بشیم . 

خدا کنه خدا با ما باشه. 

. . . . . . . . . . . . . . . . .

روزانه ۱۰۵

سلاااااااااااااااااام  

مسافرت تشریف داشتیم. اونم به تنهایی. دیدن مامان اینا . البته بر  حسب تصادف واسه سروشی هم ماموریت پیش اومد و اونم اون وری رفت . و ما هم خوشنود شدیم که هفته مناسبی رو برای سفر انتخاب کرده بودیم و اقلا در خانه تک و تنها نماندیم 

هم خوش گذشت و هم اینکه به بطالت نگذشت و کارای ترجمه ام رو در غیاب کامپیوتر انجام می دادم و الان که برگشتم پرانرژی ترم. دوری های موقتی خیلی خوبه . خیال دارم دوره ای از این برنامه ها داشته باشم .  یاد این جمله می افتم که پروانه توی دستت رو نه باید اونقدر سفت بگیری که لای انگشتانت له بشه و نه اونقدر شل بگیری که از دستت رها بشه. به نظرم فاصله های کوتاه در زندگی زناشویی همون شل گرفتن های گاه و بیگاهه که بی دغدغه گی های مجردی رو تداعی می کنه. 

روزانه ۱۰۴

  I am not sure if the manner I have chosen is OK ???

روزانه ۱۰۳

خیلی خیلی خیلی دلم می خواد یه سر کوچولو بزنم به ۱۰ سال دیگه . دلم میخواد جواب چند تا سوال رو پیدا کنم .   

۱- زندگی زناشویی ما رو براهه؟ منظورم اینه که خوشبختیم ؟

۲- کجای این دنیای بزرگ زندگی می کنیم ؟ منظورم اینه که  این ور اقیانوس یا اون ور اقیانوس؟ 

۳- به اهداف پروفشنال خودمون رسیدیم ؟ منظورم اینه که جایگاه حرفه ای مون راضی کننده است؟ 

۴- خاطرات تلخ این روزها پاک شدن ؟ منظورم اینه که این روزها اون موقع دیگه اهمیت خودشون رو از دست دادن؟ 

 

خب اگه در این لحظه جواب این سوالا رو می دونستم می تونستم خیلی از تصمیمات مهم زندگیم رو به راحتی بگیرم .  

دیشب خیلی شب بدی بود. نه اینکه به بدی دیشب رو تا حالا تجربه نکرده بودم . منظورم اینه که دیشب و امروز یه حس بی تفاوتی اومده سراغم که خیلی برام عجیب و ترسناکه . احساس می کنم این بی تفاوتی خیلی نشونه بدیه .  

دیشب تصمیم گرفته بودم از موضع ضعف بیام بیرون و یه فکرایی توی سرم داشتم . یه قدم هایی هم برداشته بودم . اما الان یه جور دیگه فکر می کنم . با خودم می گم برای این تصمیم همیشه وقت هست . یه کوچولوی دیگه به خودت فرصت بده که اگه مشکل خودبه خود حل شد پشیمون نشی و با خودت نگی کاش آبروداری کرده بودم و دید بقیه رو عوض نکرده بودم  . عجله کردم و کولی بازی در آوردم. 

خیلی بده مشکل از جایی باشه که نتونی مقصر مطلقی براش پیدا کنی . من هم بی تقصیر نیستم . اعتراف می کنم .  

روزانه ۱۰۲

هیچ وقت فکر نمی کردم زندگی مون قراره اینقدر فراز و نشیب داشته باشه. یعنی منظورم اینه که خب ازدواج یه ریسکه و درصدی احتمال برای این گذاشته بودم که ممکنه ناموفق باشه. الان حسم این نیست که ناموفق بوده. حرفم اینه که  فکر نمی کردم روزای خوب و روزای بد اینقدر متناوب هستن. یعنی دوره تناوب دارن واقعا! نمی دونم شاید توی بقیه زندگی ها هم همینطوره. یا شاید هم ما جوونیم و افراطمون زیاده . یعنی عشقولانگیمون شدیییید و پاچه گیری هامون هم شدییییده . من تا چند وقت پیش (‌یعنی تا وقتی که روح و روانم اینطوری رودل نکرده بود و مثبت نگاه می کردم)‌ هروقت مقطع سختی توی زندگیم پیش می اومد توان مقاومتن بالا بود . چون طرز فکرم این بود که الان که در مرحله سخت زندگی هستم پشت پرده داره روی خوشش انتظارمو می کشه . خوشحال بودم که دارم اون دوران رو سپری می کنم که به روزهای خوش برسم. یه جورایی همون فلسفه امید هستش . و واقعاهم ته همه روزای سخت روزای شاد بود.  

پایان شب سیه سپید است . . .  

الان هم توی این یک سال و اندی همه جوره آزمایش شدیم . نمی دونم شاید بعضی از سختی ها تاوان اشتباهات خودمون در یه تصمیم هایی چه کاری چه تحصیلی چه زناشویی بوده . ولی یه جاهاییش هم مستحق یه دریافت هایی بودیم که نمی دونم چرا هنوز وسط راه گیر کرده ! اما میاد . می دونم . فقط بدیش اینه که همش با هم یه جا میاد.  

خوووولاصه . هدفم از این پست اینه که چند صباحی دیگر که خوشی زد زیر دلم و بهانه های بنی اس.را.ئی.لی از زندگی گرفتم بیام چشام به این بیفته یادم بیاد که آقا اگه اون روزا دووم آوردی حالاش هم می تونی... 

ما چهار سال دوست بودیم و یک سال هم عقد . هرگز فکر نمی کردم برای همدیگه اینقدر زوایای کشف ناشده!!!!! هنوز داشته باشیم.