روزانه ۱۰۲

هیچ وقت فکر نمی کردم زندگی مون قراره اینقدر فراز و نشیب داشته باشه. یعنی منظورم اینه که خب ازدواج یه ریسکه و درصدی احتمال برای این گذاشته بودم که ممکنه ناموفق باشه. الان حسم این نیست که ناموفق بوده. حرفم اینه که  فکر نمی کردم روزای خوب و روزای بد اینقدر متناوب هستن. یعنی دوره تناوب دارن واقعا! نمی دونم شاید توی بقیه زندگی ها هم همینطوره. یا شاید هم ما جوونیم و افراطمون زیاده . یعنی عشقولانگیمون شدیییید و پاچه گیری هامون هم شدییییده . من تا چند وقت پیش (‌یعنی تا وقتی که روح و روانم اینطوری رودل نکرده بود و مثبت نگاه می کردم)‌ هروقت مقطع سختی توی زندگیم پیش می اومد توان مقاومتن بالا بود . چون طرز فکرم این بود که الان که در مرحله سخت زندگی هستم پشت پرده داره روی خوشش انتظارمو می کشه . خوشحال بودم که دارم اون دوران رو سپری می کنم که به روزهای خوش برسم. یه جورایی همون فلسفه امید هستش . و واقعاهم ته همه روزای سخت روزای شاد بود.  

پایان شب سیه سپید است . . .  

الان هم توی این یک سال و اندی همه جوره آزمایش شدیم . نمی دونم شاید بعضی از سختی ها تاوان اشتباهات خودمون در یه تصمیم هایی چه کاری چه تحصیلی چه زناشویی بوده . ولی یه جاهاییش هم مستحق یه دریافت هایی بودیم که نمی دونم چرا هنوز وسط راه گیر کرده ! اما میاد . می دونم . فقط بدیش اینه که همش با هم یه جا میاد.  

خوووولاصه . هدفم از این پست اینه که چند صباحی دیگر که خوشی زد زیر دلم و بهانه های بنی اس.را.ئی.لی از زندگی گرفتم بیام چشام به این بیفته یادم بیاد که آقا اگه اون روزا دووم آوردی حالاش هم می تونی... 

ما چهار سال دوست بودیم و یک سال هم عقد . هرگز فکر نمی کردم برای همدیگه اینقدر زوایای کشف ناشده!!!!! هنوز داشته باشیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد