خاطرات قشنگ عروسیمون (۲)

آره خلاصه ما توی آرایشگاه زیر دست این خانوم ها هی بالا و پایین می شدیم و نمی دونستیم چی قراره پیش بیاد . بعد از اینکه بیگودی ها باز شد آرایش صورتم رو انجام دادن . من هی نیم نگاهی به آینه می انداختم ولی چون صندلیم تقریبا به حالت درازکش بود چیز زیادی نمی دیدم . فقط احساس می کردم آرایشم غلیظه . چون دوروبر اتفاقای زیادی افتاده بود .  بعد از اینکه کار آرایش تموم شد و صندلی رو صاف کرد آرایشگرم حرف آرامش بخشی بهم زد که اعصابم رو آروم کرد . گفت :‌ببین . تمام قسمت های آرایشت اگه دلت بخواد قابل تغییره و من خیلی خیالم راحت شد . آرایش لبم رو دوست نداشتم . پهن شده بود . براش توضیح دادم چی می خوام و یکم بهتر شد . هنوز موهام رو با هد بند عقب داده بودن و آرایشم جلوه ای نداشت . سر آرایش موهام اعمال نظر بیشتری کردم و از نتیجه تقریبا راضی بودم و کم کم آرایش صورتم هم داشت به دلم می نشست و دیگه داشتم کیف خودمو می کردم . توی این فاصله چندباری  سروش تلفن زد صداش خیلی شاد و پرانرژی و راضی به نظر می رسید و منم آرامش می گرفتم که همه چیز ok هستش .ساعت ۲ قرار بود بیاد دنبالم که با تاخیر تقریبا شد ۲:۴۰ . یه فیلمبردار خیلی خوب داشتیم که همش از دستش می خندیدیم . تموم راه هی مجبورمون کرد ایده هاش رو اجرا کنیم .ما هم همش می خندیدیم و انجام می دادیم ولی نمی دونم چی از آب در بیاد .  مثلا عینک آفتابی گنده سروش رو به من می داد بزنم بعد می گفت بزن بالا از روی چشمت و از پنجره ماشین به دوربین چشمک شیطون بزن . یا اینکه به سروش می گفت با ادای دست به دوربین شلیک کن یا اینکه من تور سرمو بگیرم جلوی لنز دوربین و شیطونکی سروش رو ماچ کنم و سروش هم برگرده توی دوربین جای بوس رو نشون بده . خلاصه ما داغ بودیم و هر مسخره بازی که گفت پایه شدیم . اولش تاج سرم رو فشار می داد و با دامن پف دارم مشکل داشتم و کفشم هم ناراحت بود . اما نیم ساعت نشد که همه اینا برام عادی شد .توی باغ ۲ ساعت فیلم و عکس گرفتیم و توی آتلیه هم همینطور. جالب اینکه سروش عادت نداره توی عکس با لبخند فیگور بگیره و معمولا جدی عکس می اندازه . سر همین قضیه کلی سربه سرش می ذاشتیم تا توی عکس بخنده .

هفت و نیم بود که کارمون تموم شد اما مهمونا هنوز کم بودن و بهمون می گفتن معطل کنین و دیرتر بیاین خونه  . ما هم تقریبا ۱ ساعت الکی توی خیابون گشت می زدیم . اینقده خوب بود .همه ماشینا بهمون راه می دادن . خیلی ها واسمون بوق می زدن . مخصوصا ماشین هایی که توش خانوم داشتن . من واسه همه اونایی که بهمون لبخند می زدن دست تکون می دادم . مدام هم با سروش داشتیم توی ماشین می رقصیدیم و فکر کنم واسه همه جالب بود که یه عروس و دوماد ذوق مرگ شده  می دیدن . لحظه ورود بسیار عالی بود. همه تحسین آمیز نگاهمون می کردن . می شد شوق و هیجان و غم رو توی چشماشون دید .آهنگ عروس مهتاب رو واسمون زد . اینقدر توی خلسه بودم که از این لحظات چیز زیادی یادم نمی یاد . از اینجا به بعد بود که دیگه استرس جای خودش رو به خوشی داد و رقص و شادی تا ۲ نصفه شب ادامه داشت .

شرح مجلس رو می ذارم برای بعد چون کارای شرکت مونده .  

نظرات 4 + ارسال نظر
فلفل بانو یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:16 ق.ظ http://jayejadidma.persianblog.ir/

ووووووووووووووووووووای من عاشق داستان عروسیم
راستی ببینم بدون چاپ ۷۰۰ تومن؟!!!!!!

عرفان یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:14 ب.ظ http://-

سلام خوشحال شدم که وقت اژ کردن وبلاگم تصادفا امدم و با این خاطره شیرین روبرو شدم خوشحال تر میشم وقتی بیایی و یادم کنی این ژست الکتونیکیمه و میتونی از طریق یا هو مسنجر هم با همین ادزس بییایی برام ژیام بذاری لازم میدونم صمیمانه ترین تبریکاتمو فداتون کنم شاد باشید عرفان از شیراز

الهام چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:38 ق.ظ

سلام عزیزم
منم در شرف عروسی گرفتنم و کلب سوال در مورد آرایشگاه و یه آتلیه خوب دارم
میشه بپرسم عکاس و فیلمبردارتون کی بود؟ و شماره تلفن؟
با ارزوی خوشبختی براتون

نوید یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ق.ظ http://www.khatereh.iranblog.com

سلام
کاش عروسی من هم مثل تو شیرین بشه
حتما به وبلاگم سر بزن تازه بازش کردم هنوز خاطره کم دارم
اگه خاطره ی خوبی داری بهم ایمیل کن تا تو وبلاگم بزارم
اگر هم خاستی وب هامون رو به هم پیوند می زنیم
بالاخره خیلی باهال بود عروسیتون مبارک!!
electronic.navid@yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد