خاطره های قشنگ عروسیمون(۱)

سلام سلام سلام

وای دلم می خواد تا جزئیات عروسی یادم نرفته ثبتش کنم . چه بهتر اینجا ثبت بشه که کسایی که دوست دارن بخونن و لذت ببرن . چه اونایی که  عروس شدن و خاطرات قشنگشون براشون زنده می شه . چه اونایی که بعد از این عروس می شن دلشون غنج (قنج )عجله کنن .

و اماااااااا . . . . . . ..

از اونجایی که وقت ما بینهایت فشرده بود من تا روز قبل از عروسی یعنی چهارشنبه لباس و کفش پا تختی نداشتم . صبح لباس پوشیده بودیم و حاضر شده بودیم با سروش بریم پاساژ ونک واسه خرید که سروش خیلی بی مقدمه ( گلاب به روتون ) بالا اورد و حسابی ما رو ترسوند .آخرش هم معلوم نشد واسه چی ! یه کمی وایسادیم سروش حالش جا بیاد و راه افتادیم . خودمو آماده کردم که به سرعت هرچی پیش آمد بخرم و قال قضیه رو بکنم . اولین پیرهنی که پوشیدم سروش رو حسابی هیجان زده کرد و وقتی در اتاق پرو رو باز کرد یه wow غلیظی از خودش سر داد . ولی از اونجایی که قیمتش140 تومن بود و کف گیر ما در یک روز مانده به عروسی حسابی به ته دیگ خورده بود و با میزانی آینده نگری می خواستیم مبالغ موجود رو هم از کف ندیم خریدش موکول شد به دیدن مابقی مغازه ها .

خلاصه آخرش یه پیرهن مشکی و طلایی پیدا کردم که شیک بود . درضمن مناسب مراسم عصر بود . هم رسمی بود و هم لباس شب نبود .قیمتش هم شد 50 تومن . تصویب شد و خریدیمش. ولی کفش هاش خیلی زشت بود . سروش دوست داشت کفش جلو باز بخرم با پاشنه خیلی بلند .از اونایی که خیلی ملوسن . ولی بازار کلا خالی شده بود از این تیپ کفش ها . رفتیم میلادنور ولی دیگه 2 ظهر شده بود و تعطیل کرده بودن . برگشتیم خونه تا اقلا از بقیه کارا عقب نیفتیم . اون روز تقریبا آخرین روز اخلاق سگی من بود .هرچی سروش آهنگ شاد می ذاشت و توی ماشین بالا و پایین می پرید من یه لبخند ماست تحویل می دادم . از راه رسیدیم و من رفتم توی اتاق سروش لباسمو در آرم . برگشتم توی هال دیدم سروش تلویزیون گرفته زده pmc روی مبل لمیده داره واسه خودش موزیک گوش می ده . الهی بمیرم جلوی مامانش ضایعش کردم  و گفتم سروش ما این همه کار داریم اون وقت تو نشستی جلوی تلویزیون !!!!! سروشی هم که عادت به بازارگردی نداره گفتش که خب عزیزم ۴ ساعت توی بازار گشتیم پاهام درد می کنه . و در این لحظات بود که خون من از بی خیالی سروش به جوش اومد و دیالوگ مشاجره گونه ای !!! بین ما در گرفت . تازه مامانش هم شاهد بود و من اون موقع حسابی دلم خنک شد .

بعدش بازم رفتیم خونمون که گردگیری نهایی رو بکنیم که من با یه سری کار انجام نشده رو به رو شدم . اون روی سگم اومد بالا و هی پشت هم تند تند به سروشی شلیک کردم و اونو بهت زده سرجاش میخکوب کردم .

این چیزا رو می نویسم که اگر کسی در آستانه ازدواج اینجا رو می خونه از کانتکت های پیش از ازدواجشون وحشت نکنه . چون من هم وقتی فهمیدم این مساله اپیدمی هستش خیالم راحت تر شد .

اما از پاچه گیری ها که بگذریم آفتاب که غروب کرد اخلاق من هم از گندی به مهربونی متمایل شد . بگی نگی هیجان قضیه منو گرفته بود .

غروب خودم تنهایی رفتم پاساژگلدیس و در عرض ۱۵ - ۲۰ دقیقه یه کفش با اون مشخصات پیدا کردم و خیلی ازش خوشم اومد و به نصف قیمت هایی که توی میلاد می دیدم خریدمش .۲۴ تومن . شبش دایی سروش که از آمریکا اومده بود به همراه ۲ تا دایی دیگه و مادربزرگ شام اونجا بودن و من از اینکه تا دیروقت بیدار بمونیم و برای آرایشگاه فردا خوابالو باشم استرس گرفتم . ولی رودربایستی رو کنار گذاشتم و ساعت ۱۱ به همه شب به خیر گفتم و لالا کردم .

صبح ساعت ۷ خواهر سروش بیدارم کرد . قرار شد که با هم بریم . رفتم دوش گرفتم و سروشی رو که توی خواب ناز بود بوسیدم وراهی آرایشگاه شدم . حقیقتش زیاد به کار آرایشگرم اعتماد نداشتم چون از آرایشگاههای معروف عروس نبود .اما قبل از این توی یه آرایشگاه معروف عروس ۵-۶ سال کرده و روزی یه عالم عروس درست می کرده . خلاصه من اصلا رویا نبافته بودم که یه عروس رویایی بشم . البته خانوم آرایشگره فوق العاده دوست داشتنی وزیبا و  معنوی و مومنه . خیلی خانومه و من هم خیلی به دلش نشستم و ازم تعریف کرد .

همون طوری که موهام بیگودی پیچیده می شد و زیر سشوار نشسته بودم به مراحل پیچیده و متنوعی فکر می کردم که تا شب انتظارمو می کشه و خداخدا می کردم که از پسشون بربیام . از خودم می پرسیدم یعنی می تونم ؟؟؟؟

لی لی لی لی لی عروسی

بالاخره ما عروسی کردیم .

همه چیز عالی برگزار شد . خدایااااااااااااااااا  متشکرم .

روزانه ۸

نمی دونم چرا اینطوری شدم .! خدایا یه ذره به من آرامش و متانت عطا بفرما. حرفایی می زنم و رفتارایی می کنم که خودم بعدش خجالت می کشم . من هیچ وقت توی تمام این ۵-۶ سال این حسی رو که این روزها به سروش دارم نداشتم . نمی دونم چرا ازش طلبکارم و حس می کنم داره در حق من اجحاف می کنه . همه اون اصولی که در زندگی و روابط بهش اعتقاد داشتم و عمل می کردم دود شده رفته هوا . احساس من به سروش آسیب دیده . باید مداوا بشه .

روزانه ۷

سلاااااام

دارم از شرکت آپ می کنم برای  اولین بار و احتمالا کوتاه می نویسم .

این روزها که فقط ۵ روز مونده تا عروسیم درگیری های خیلی زیادی دارم . تلخی هایی اومده بین خانواده ها که خیلی عصبی و افسرده ام کرد . خلاصه اینکه شرایط در حالت نیمه بحرانی قرار داره . من و سروش روزشماری می کنیم که این چند روز هم بگذره و خودمون باشیم و خودمون . بدون حرف و حدیث بقیه .

تازه بین همه این اتفاقات تلخ سر دو مورد سروش بدجوری دلمو شکوند . شاید اگه اون دو تا اتفاق نبود مقاومتم برای تحمل این مشکلات این قدر کم نمی شد .همیشه وقتی با سروش یک دل و صافم از پس همه چی می تونم بربیام .

از خدا می خوام کمکمون کنه که این چند روز رو به خوشی از سر بگذرونیم .

روزانه ۶

  سلااااام .

یعنی هرروز بیشتر می فهمم که آدم ۷ تا جون هم بیشتر داره . فعالیت های محیر العقول جالبی در این مدت از من سر زده که واقعا به عقب که نگاه می کنم خودم هم باورم نمی شه . هردومون ( من و سروشی ) تبدیل به دو جنازه متحرک شدیم این روزها . . . این روزها اتفاقات زیادی افتاد . اگر چیزی ننوشتم فقط و فقط برای این بوده که در حال دوندگی بودم . مامان جونم اومد تهران و کارای خونه رو تا مقادیر زیادی پیش بردیم . حوادث دارن از من جلو می زنن. قراره بیست و دوم عروسی بگیریم .  و من هنوز گیج و ویجم . استرس و فشار جسمی زیادی به هردومون داره وارد می شه . اما خدا کمکمون کرده که این فشارها از توجه ما به هم کم نکنه . این همیشه توی زندگی تهدید منه . همیشه به خودم یادآوری می کنم با وجود ۵-۶ سال دوستی توی شرایط سخت و ناخوشی و . . .  باز هم اتفاقات یه زندگی مشترکه که عشق رو محک می زنه . سروش واقعا بهم ثابت کرده که مرد روزهای سخته . من واسه خودم یه کمی نگرانم که هنوز بچگی توی وجودم هست و گاهی قاطی می کنم .

زندگی مشترک با کسی که دوسش داری بی نهایت لذت بخشه . با شکل گرفتن خونه بیشتر مزه اش رو حس می کنم . خدایا هوامو داشته باش که زن کاملی واسه سروشم باشم .

دیشب پدر سروش اومدن خونمون لوسترامونو نصب بکنن. در شرایطی ما دو تا در حالت نیمه غش بودیم . ولی ناچار شدیم همکاری کنیم . سروش هم توی خستگی حواسش نبوده و زیر پاشو نمی بینه و پاش به سیم دریل گیر می کنه و دریل از بالای یخچال می افته روی پاش . الهی قربونش بشم فکر کنم دردش وحشتناک بوده . خلاصه دیشب میره بیمارستان و عکس می گیره . خداروشکر نشکسته . اما ورم کرده این هوا .. . .  دیشب دیروقت که از بیمارستان برگشتن من خونشون خوابیده بودم . سروش هم به خاطر مسائل خونه تکونی و بدون فرش موندن اتاق رفتش توی یه اتاق دیگه خوابید . صبح که رفتم صداش کنم اینقد پشت هم ماچش کردم . اونم خوابش عمیق عمیق بود .هی باهاش حرف می زدم و صورت و گردنش رو که زیر پتو داغ داغ شده بود ماچ می کردم .سروشی هوشیار کامل نبود ولی جنان لبخند دوست داشتنی زده بود و معلوم بود وجودش آرامش می گیره از این حمایت عاشقانه .

خدایا پشت و پناه همه کسایی باش که می خوان عاشقانه زندگی کنن .