روزانه ۵

 

دچار افسردگی شدم از بس هیشکی این وبلاگ ما رو نخونده .

خب یکی بیاد یه ذره ناز ما رو بده . آخه هروقت سروشی گناهی یادش می ره سر هر ۱۵ دقیقه ماچی جیزی بده ! یاااینکه مراتب ارادت رو به جا بیاره  من سریع به قول خودش گربه می شم و میگم نازمو ندادی . باید نازمو بدی .  سروش می گه تو مثل یه چاه گشاد شدی که هی می گی ناز می خوام . کمه .  می خوام . و این حرفا رو با یه ادا و شکلک خنده داری می گه که واقعا مصداق منه .

تازه دیروز توی لاله زار که رفته بودیم واسه خرید لوستر من با مغازه داره دعوا کردم و با حالت قهر از مغازه اومدم بیرون . بدون هماهنگی با سروشی هم اومدم بیرون. اون طفلی یهو اون وسط ماسیده بود چی کار کنه

بعدشم کلی نصیحتم کرد که فروشندهه که حرف بدی نزد و چرا اینطوری کردی.بهم می گفت عزیزم مردم که من نیستن این طوری لوس لوسی باهاشون برخورد کنی .

 . . . . . . و من بسی شرمنده شدم . چون حرفهاشون کمی تا قسمتی درست بود .

روزانه ۴

سللللللللللللللللللااام .

امشب هم طبق معمول بسیار کم وقت دارم .

۱- واسه دوستم اتفاق بدی افتاده . داره نامزدیش به خاطر لجبازی خانواده ها به هم می خوره . امشب علیرغم کارای زیادی که داشتم  همش مشغول دلداری تلفنی و اس ام اسی به اون بودم . هنوزم از فکرش نمی تونم بیام بیرون . چون همش خاطرات خودم و سروش رو داره واسم زنده می کنه . مشکلاتی که داشتیم .  . . موقعیت سختش رو درک می کنم .

۲- خدارو شکر خیلی چیزا خریداری شد .

۳- خدارو شکر در لحظاتی که دستمون داشت تنگ می شد یه کم پول اومد دستمون . خیالمون آروم گرفت . من داشتم سروش رو کچل می کردم که تو بدموقع ماشین خریدی دستمون خالی شد .

۴- خداروشکر کتابمون سر و مر و گنده چاپ شد اومد دستمون .

۵- این روزها به علت دوری مسافت با خانواده عروس خانوم خونواده آقاداماد ما رو برای خرید لوازم همراهی می کردند و اختلاف نظرها برای انتخاب وسائل بسی دیدنی بود.

۶- سروشی نازنازوی من که تا حالا ۲ روز پشت هم بازار نرفته بود روز سوم رسما افقی شد و در تختخواب بسی کیف کرد  . در همان حالی که کوزت خانوم و پدر و مادر بی گناهشان در خانه جدید مشغول اقدامات کارگری بودند .

و آخر اینکه این روزها من تا جان در بدن دارم مشغول همه نوع کار و فعالیتی هستم . !

آخی چند هفته ای هست که هروقت توی آینه نگاه می کنم می بینم پلک هام در آستانه بسته شدنه .

البته اون ۴ روز تعطیلی که از بابت خرید داشتیم باعث شد ما بسیییییار به خودمون برسیم و آقای سروش هم تیپ ما رو تایید کردن . خداییش خیلی خوشگل شده بودم بعد چند هفته داغونیت . .!

تااااااااااااااااااااااااااا  فردای بهتر .

روزانه ۳

سلااااام  سلااااااام

امروز شنبه بود . اول هفته !‌ دیروز و دیشب با سروشی همش مشغول کارای تحویلامون بودیم . سروش یه پروژه قبول کرده که دیگه امشب آخرین شب کارشه ولی حسابی خسته شد این چند وقت . روزا تا ۶ شرکت ،‌بعد تا ۲ شب کار روی اون یکی پروژه  . امشب هم دفتر بچه ها تا صبح بیدارن . از این زحمتهایی که واسه زندگی مون متحمل می شیم ،‌ از این که خدا این همه انرژی توی وجودمون گذاشته ،‌ خیلی خوشحالم . امیدوارم بعد چند وقت که به رفاه رسیدیم ،‌ شیرینی این روزا هنوز یادمون مونده باشه .

امروز داشتم فکر میکردم حالا که داریم به آخر سال نزدیک می شیم ،‌از عملکرد امسالم راضی هستم یا نه ؟! دیدم از حد راضی کننده خیلی هم بالاتر بوده . من امسال خیلی بزرگ شدم . خوب یاد گرفتم مسائل مختلف رو چطور با هم مدیریت کنم . قدیما با همزمان شدن چند تا مسئله ،‌حسابی دست و پامو گم می کردم یا اینکه فرضو می ذاشتم که : نه نمیشه ،‌نمیشه از عهده همه اینا براومد . ولی از سروش یاد گرفتم که از خودم تا بی نهایت انتظار داشته باشم . شک نکنم که به همه چیز توانام .

البته این طرزفکر یه جاهایی اذیتم کرد ،‌منو دچار دوگانگی کرد . ولی باعث شد کارایی کنم که حالا بتونم بگم : ایول !‌ گل کاشتی .

اگرچه سال پیش هم فوق العاده بود ،‌ توی کنکور فوق گل کاشتم ، از عهده اسکیس عالی براومدم . عشقمونو به ثمر رسوندیم و عقد کردیم و بالاخره اعتماد خونواده ها رو جلب کردیم و . . .

فکر نمی کردم امسال حتی جالب تر از پارسال باشه : رفتم سرکار و تونستم کنار دانشگاه از عهده کار هم بربیام . دو تا کتاب نوشتم و حالا هم  داریم خونه زندگی درست می کنیم . . .

فقط تصمیم دارم از این به بعد بیشتر مراقب سلامتم و زیباییم  باشم . بیشتر واسه ورزش زمان بذارم و از سرگرمی ها و علاقمندی هام چشمپوشی نکنم . باید واسه ثبت نام توی یکی دوتا کلاس خوب برنامه ریزی کنم .

خوب اینم از بلند بلند فکرکردنای من . .

شب به خیر 

روزانه ۲

آخیییییش. سلام . خدا جونم شکرت .

این روزا شرکت یک کم کسالت آور شده .به نسبت اون وقتا که وقت سرخاروندن نداشتیم و همه چی اکتیو و انرژیک بود همه چی راکد شده . البته می دونم موقته . تا وقتی که تایید فاز ۱ قطعی بشه و کار رسما کلید بخوره .خودمم که هوش و حواسم پیش خونه و دکوراسیون و دانشگاهه زیاد دل به کار نمیدم . باید اساسی روخودم کار کنم.

سلوشی سبزی رو فروخته ( ماشینمونو می گم )‌ بدتر اینکه که می گه پولم نمی رسه برای خرید . ریو می خواد بخره . آخه ۳ میلیون طلبکاره از شرکت . اگه زودتر طلباشو بگیره کارمون راه می افته . فعلا ماشین مامانش دستمونه . امروز توی راه با هم یه دعوای عشقولانه ۵ دقیقه ای داشتیم . خیلی بامزه بود .من عصبانی شدم . بعدش یه کم لحنم تند شد . بعدش اونم باهام بحث کرد . تموم این مدت دستم روی پاش بود اونم مشغول رانندگی . یعنی علیرغم بحثی که وجود داشت انرژی مثبت داشت بینمون ردو بدل می شد . بعدش که صحبت تموم شد گفتم زود باش دستم رو نازی کن . سروشم خندید و قربون صدقه رفت و . . .  بحث به خنده  و مسخره بازی کشید .اخرشم گفت تو نظر خودتو داری منم روی نظر خودم هستم . مشکلی هم نیست . البته یه چیزی بهتر از این !‌ فدات شم سروشم خیلی فهمیده ای .

امشب بهش می گم اینقدر توی محیط کار منو حمایت نکن !‌ از سخت کوشیم کم شده . میگه من کجا تو رو حمایت کردم ؟ تازه من که گاهی دعواتم می کنم . دیدم راست می گه ولی من نمیدونم چرا اینقدر احساس حمایت می کنم . آخه دعواهاشم ناز داره توش . پیش سروش عین یه دختربچه لوووووس می شم .

دیشب خواهر سروشی مهمون داشت . یه خانم دکتری بود. منو فقط یه ربع بیست دقیقه دید . ازشون پذیرایی کردم و یه کم پیششون نشستم . بعدش سر شام به مامان سروش گفت چه عروس خوشگل و مهربونی دارین . بعد من چسبیدم به سقف . اومدم به سروش گفتم . میگم از کجا به این زودی فهمید من مهربونم . سروش می گه اونو ولش کن . اون که حرفش ملاک نیست .!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدا جونم بازم شکرت .

!!!!

واااای این چند روز که نبودم رفتم شمال پیش مامان اینا تا جهاز بخریم . خییییلی خوش گذشت . خیییلی کیف داد . ایشالله همه دخملا عروس شن . با همونی که دوسش دارن عروس شن . امروز هم رفتم یه سری چیزا دیدم . دوتا هم قلب خوشگل دیدم که باید سفارش بدم بیاره واسه روی کاناپه مون .

خدا کنه همه چی سریع جور بشه و تا عید خریدهامون اون جوری که می خوایم تموم شه . خونه رو هم دیروز تحویل گرفتیم و فرداشب ایشالا یه بار دیگه بریم خالی شو ببینیم . خدایا شکرت که مسیرمون رو هموار کردی .

توی این چند وقت یه تحولاتی توی شرکت اتفاق افتاد که سروش نزدیک بود تصمیم بگیره از شرکت بره . مامانش اینا شدیدی مخالف بودن و طبق معمولل منو کوک کردن که نصیحت کنم که این کارو نکنه به ضررشه . سروشی گلم خیلی پرتلاشه ُ‌هرجا بره می تونه موفق باشه . ولی منم راضی نبودم توی این موقعیت حساس سروشی توی کارش تغییر ایجاد کنه . ولی باسیاست این کارو کردم . کلا من تزم اینه که هرجا بخوام سروشی رو قانع کنم به کاری سریع جبهه نگیرم .اولش باهاش همراه بشم . وانمود کنم تاحدی مثل اون فکر می کنم ولی حرفایی لابلاش بگم که خودش هم به همون نتیجه برسه .

متشکرم . خودم می دونم زن نمونه ای هستم .

آخ جون ۲ شنبه تعطیله . . . . وای که چقدر کارای دانشگاهم مونده . !

خداجونم انرژی شونصد برابر بهم بده . خب ؟